ترجمه مقاله

غالب طهرانی

لغت‌نامه دهخدا

غالب طهرانی . [ ل ِ ب ِ طِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: نامش اسداﷲخان و اصلش از آذربایجان . در سن شباب از آداب پیری کامیاب ، به ارباب طریقتش رغبتی است صادق ، و به تکمیل نفس شائق ، به اخلاف پسندیده موصوف و به صفای صوری و معنوی معروف ، با احباب صدیق و مهربان و با اصحاب معنی همدل و همزبان . خویی خوش دارد و رویی دلکش . طبعی رزین و شعری شیرین ، و غزل را به سیاقت مولوی معنوی گفتن خواهد و غالباً اقتفا به وی کند. با منش لطفی خاص ، و از غزلیات و مثنویاتش برخی نگاشته شد:
لب تشنه ایم ساقی تر کن گلوی ما را
تا باده در خمت هست پر کن سبوی ما را
در عشق عاشقان را هست آبروی از اشک
بر روی ما نظر کن بین آبروی ما را
از بحرش ار مدد نیست از آب جو چه خیزد
با بحر خود رهی ده خشکیده جوی ما را
ما سالکان راهیم ابلیس در پی ماست
پیش آر خضر ره را پی کن عدوی ما را
مشکل ز تار مویت دل را بود رهایی
پیوندهاست با تو هر تار موی ما را.

#


گر می شنوی زاهد با ما به خرابات آی
درکش دو سه پیمانه تبذیر ملامت را
در راه ملامت مرد پیدا شود از نامرد
ورنه همه میدانند این راه سلامت را
ز آغاز پشیمان باش از نفس پرستیدن
ورنه نبود سودی انجام ندامت را.

#


شوخی که من دارم همی گر بگذرد در صومعه
از دین و دل سازد بری هم شیخ را هم شاب را
قلاب آن زلف کجش دل را سوی خود میکشد
ماهی نه عمداً میرود نظاره کن قلاب را
غالب بدیده غرقه ام تا حلق و از لب تشنگی
برسر کشم در یک نفس دریای بی پایاب را.

#


ای بت دیرآشنا این همه ترجیح چیست ؟
بر گره عاشقان مردم بیگانه را
غالب از این کفر و دین رو سوی معنی گذار
در بر رندان چه فرق کعبه و بتخانه را.

#


دیو و پری جمله بفرمان ماست
اینهمه از فرّ سلیمان ماست
ما به رضای تو رضا داده ایم
مذهب تسلیم و رضا آن ماست
غالب اگر چند جوانیم و خرد
پیر خرد طفل دبستان ماست .

#


خواست گریزد دلم از راه عشق
جذبه ٔ جانانش کشیدن گرفت
بوی تو بشنید مگر مرغ روح
کز قفس جسم رهیدن گرفت .

#


می کشمت سوی خویش این کشش از عشق ماست
گر دل تو آهن است عشق من آهن رباست .

#


حقا که به جز یکی نبیند
چشمی که بنور غیب بیناست .

#


نمیدانم که این برق جهانسوز
که آتش میزند بر خشک و تر، کیست
به بحر عشق او گشتیم غواص
نفهمیدم که آخر آن گهر کیست .

#


اگر چه زلف تو کافر کند مسلمان را
کسی که کافر زلفت نشد مسلمان نیست .

#


در این دیر مغان بازا که بینی
مغ و مغزاده و پیر مغان هست
نمیدانم در این محفل کرا جاست
که پویان در قفا یک کاروان هست .

#


دروادی گمراهی افتاده بدم حیران
آن خضر مبارک پی ناگه بسرم آمد
رستیم ز چند و چون رفتیم ز خود بیرون
در عالم بیچونی چندی سفرم آمد
ای عقل ز سر بگذار این حیلت روباهی
کان عشق خردخواره چون شیر نرم آمد
مطلوب بود طالب مغلوب بود غالب
از خود خبرم نبود کز وی خبرم آمد
هر راه که ببریدم اورا برِ خود دیدم
از طول رهم غم نیست کو همسفرم آمد.

#


راه من عشق بتان راهبر من دل کرد
شکرﷲ که مرا مرشد من کامل کرد
پندم از عشق مده گو شده ام دیوانه
کرد دیوانه مرا آنکه تو را عاقل کرد
بدو عالم نشود خاطر غالب قانع
همت عالی دل کار مرا مشکل کرد.

#


شب تار است و بیابان و ندانم ره کویش
هم مگر جذب نهانش سوی خویشم بکشاند.
ابیاتی دیگر از مثنویات غالب در ریاض العارفین آورده شده که از نقل آن خودداری شد. رجوع شود به ریاض العارفین چ قدیم تهران صص 269-271.
ترجمه مقاله