ترجمه مقاله

غالیة

لغت‌نامه دهخدا

غالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث غالی . گران . (از المنجد). رجوع به غالی شود. || (اِ) ترکیباتی است از بوی خوش . ج ، غوالی . (اقرب الموارد). بوی خوشی است مرکب از مشک و عنبر و جز آن سیاه رنگ که موی را به وی خضاب کنند. سماها بذلک سلیمان بن عبدالملک و گوینداز مخترعات جالینوس است . (منتهی الارب ). و زمخشری آرد: مرکبی است از عطریات ، عبداﷲبن جعفر غالیه به معاویه برد، معاویه را از آن خوش آمد و پرسید چه مبلغ درآن صرف شده ؟ عبداﷲ مالی کثیر گفت . معاویه گفت : غالیةً و این نام برآن بماند. (از ربیع الابرار زمخشری ). خوشبوی معروف و آن مرکب باشد از مشک و عنبر و کافور و دهن البان و غیره . از منتخب . (غیاث ). و صاحب آنندراج آرد:... و فارسیان به معنی مطلق خوشبوی با لفظ باریدن و کشیدن و زدن استعمال کنند. میر ابوالحسن فراهانی در شرح قصاید انوری از ربیع الابرار زمخشری آورده که عبداﷲبن جعفر شیشه ٔ غالیه پیش معاویه بتحفه آورد. معاویه گفت هذه غالیة. یعنی این گران است ، و این نام برو ماند - انتهی . ولی در حدیث عایشه آمده : کنت اغلل لحیة رسول اﷲ (ص ) بالغالیة. و در صورت اصالت حدیث اینکه گویند غالیه را معاویه یا سلیمان بن عبدالملک نام نهاده اند درست نیست .مشک پخته . مشک آمیخته . (زمخشری ). بوی خوشبوی که موی را به وی خضاب کنند. (صراح ). عصر مالیده . (دهار). غُمْنَة. (منتهی الارب ). مضنون . (منتهی الارب ). و صاحب اختیارات بدیعی آرد: شیخ الرئیس گوید اورام صلب را نرم گرداند و اگر در روغن خیری یا روغن حب البان بگذارند و در گوش چکانند درد زایل کند و بوئیدن آن مصروع را نافع بود و صداع سرد ساکن گرداند و چون در شراب حل کنند و بخورد کسی دهند مست گردد بغایت و بوئیدن وی مفرح دل بود، و وی جهت درد رحم سرد بخور برگرفتن عظیم نافع بود و ورمهای بلغمی صلب بگدازاند و حیض براند و اختناق رحم را نافع بود و پاک گرداند و آبستنی را یاری دهد - انتهی . و حکیم مؤمن آرد: از مرکبات قدیمه و مخترع آن جالینوس و اصل او مشک و عنبر و روغن بان و حسن لبه و عرقهای خوشبو است که بحسب احوال عود و مشک و رامک و موم و لادن و امثال آن اضافه کنند ودر دستورات چند قسم او مذکور است . جهت اصلاح حال رحم و تقویت دل و لذت جماع و رفع امراض فرج و فالج و لوقه و خدر و تقویت قوتها و ارواح و اعضاء مؤثر است . (تحفه ). در قانون این نام در ادویه ٔ مفرده آمده است و منافع بی ذکر ماهیت . رجوع به کتاب قانون (ادویه ٔ مفرده ) چ طهران ص 247 شود. بوی خوشی مرکب از سک و مشک و کافور و عنبر و روغن بان یا نیلوفر. (بحر الجواهر). و صاحب مخزن الادویه آرد: ماهیت آن : از ادویه ٔ مرکبه ٔ قدیمه است . گفته اند از مخترعات جالینوس و اصل آن مرکب از عنبر و حصی لبان (حسن لبه ) و روغن بان سه جزو و عرقهای خوشبو است . پس جهت اعراض و اغراض دیگر عود هندی و سک و رامک و لادن و امثال اینها اضافه مینمایند. و در قرابادین کبیر نسخ آن ذکر یافت . طبیعت آن گرم و خشک و بحسب تراکیب طبیعت آن مختلف میباشد در حدت و عدم آن . افعال و خواص آن : مقوی قلب و دماغ و سایر قوی و ارواح و اعضاء و مفرح اعضاءالراس . تمریخ بدان با روغن بان و یا خیری جهت تسکین صداع بارد و فالج و لقوه و به دستور با شراب و استشمام آن منعش صاحب صداع و مسکن صداع بارد و آشامیدن آن با شراب مسکر وقطور محلول آن در یکی از آن روغن در گوش جهت صرع و سکته و دبیع گوش . اعضاء الصدر، بوئیدن آن مفرح و مقوی قلب . اعضاء النفض . حمول آن جهت اوجاع بارده ٔ رحم وتحلیل ورم صلب بلغمی آن و ادرار طمث و اختناق رحم واصلاح حال آن مفید و رحم را مهیای آبستنی گرداند و طلای آن بر احلیل ملذذ جماع است - انتهی . داود ضریر انطاکی آرد: غالیه از تراکیب قدیم شاهانه است . جالینوس برای فلیجوس ابداع کرد نخست فلیجوس از جالینوس داروئی برای اصلاح ابدان و رحمهای زنان از برودت خواست ، ولی بعدها استعمال آن در بیماریهای دیگر نیز مانند فالج و لقوه و نسا و خدر هنگام نفرت از داروهای دیگر توسعه یافت و داروهای خوشبو را در آب نگاه میداشتند. و ساختن آن چنین است که اجسام خوشبو چون عود و صندل و کمکام را در آبهای پاکیزه و معطر مانند گلاب و عرق بیدمشک میخیسانند سپس آن را تقطیر و در انبیق نیک احکام میکنند و رطوبات ضعیف آن را میگیرند و گاه هنگام تقطیر مشک و عنبر نیز برحسب اینکه بخواهند بر آن می افزایند. و آن را در دهن ها و غوالی بکار میبرند که عبارت است از حل مشک و عنبر در روغن بان بدون آتش اگر ممکن شود... و گاه ظفر با آن طبخ کنند تا حل گردد و صافی شود و گاهی برای قوام موم و عود محلول به آن افزایند و سزاست که آن را در معتدل ترین اوقات مانند سحرگاه تابستان و بامداد بهار و نزدیک ظهر پائیز بسازند... غالیه ٔ دیگر: ساطعةالریح ، برای امراض بارد نافع است . و احشا و کلیه ٔ اعضا را قوت بخشد و برای انواع درد سر و شقیقه سودمنداست برای طرز ساختن انواع دیگر آن رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ذیل حرف غین ص 25 شود. لغویان آن رااز جمله ٔ ذکورة الطیب یعنی عطرهای بیرنگ نام می برندکه جامه رنگین نکند و ازینرو مردان نیز توانند آن را بکار بردن . و رجوع به ذکوره ٔ طیب شود :
چو از غالیه بر گل انگشتری
همه زیر انگشتری مشتری .

فردوسی .


ز مشک سیه کرده بر گل نگار
فروهشته بر غالیه گوشوار.

فردوسی .


همه غالیه جعد مشکین کمند
پرستنده با مادر از بن بکند

فردوسی .


مایه ٔ غالیه مشک است بداند همه کس
تو ندانسته ای ای ساده دلک چندین گاه .

منوچهری .


چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
زاغ سیه بر دو بال غالیه آویخته .

منوچهری .


کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
... بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی .

منوچهری .


پنبه ٔ او را بچه دادی بدل
ای بخرد غالیه و غار خویش ؟

ناصرخسرو.


به یک انگشت بپرسید مرا گفتی دوست
غالیه دارد شوریده به ماسوره ٔ سیم .

معروفی .


تصویر کنم مدح تو بر خاطر روشن
وز نوک قلم نقش کنم غالیه بر عاج .

سوزنی .


ستاره نامی و مه عارضی و غالیه موی
مه و ستاره گرفت از تو نور و غالیه بوی .

سوزنی .


ترک من مهر و وفاداری آیین نکند
تا که بر برگ گل از غالیه آذین نکند.

سوزنی .


خال ز غالیه نهد هر کس و روی سیب را
خال ز خون نهاده ماه اینت مشاطه ٔ فری .

خاقانی .


بقسطنطین برند از نوک کلکم
حنوط و غالیه موتی و احیا.

خاقانی .


بصبح و شام که گلگونه ای و غالیه ای است
مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار.

خاقانی .


بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه ، بر گل سوری به کار.

خاقانی .


گل چو سمن غالیه در گوش داشت
مه چو فلک غاشیه بر دوش داشت .

نظامی .


دایره ٔ خط سپهرش مقام
غالیه ٔ بوی بهشتش غلام .

نظامی .


ملک هزار است و فریدون یکی
غالیه بسیار و دماغ اندکی .

نظامی .


خار که همصحبتی گل کند
غالیه در دامن سنبل کند.

نظامی .


شمع فروزان و شکر ریخته
تخت زده غالیه آمیخته .

نظامی .


گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمان کش شد با ابروی او پیوست .

حافظ.


آنکه از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد.

حافظ.


چشم را خرمن عنبر بخشد
به طبق غالیه ٔ تر بخشد.

جامی (از شعوری ج 2 ص 185).


رفته از این روضه بفردوس بوی
غالیه ای نو زده حوران به موی .

امیرمعزی (از آنندراج ).


بر سمن از مورچه داری نشان
بر قمر از غالیه داری اثر
مورچه را چند نهی بر سمن
غالیه را چند کشی بر قمر.

میرخسرو (از آنندراج ).


- غالیه بر کردن ؛ تغلیف . (تاج المصادر بیهقی ).
- غالیه به کار داشتن ؛ تغلل . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غلف . تغلف . تغلیف . (تاج المصادر بیهقی ).
- غالیه کردن موی و ریش را ؛ تغلف . اغتلاف . غلف .(منتهی الارب ).
ترجمه مقاله