ترجمه مقاله

غبارآوردن

لغت‌نامه دهخدا

غبارآوردن . [ غ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار آوردن چشم ؛ کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم :
تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما
ز انتظار او غبار آورد چشم رام ما.

محمدقلی سلیم (از آنندراج ).


دیده ٔ آیینه پنداری غبار آورده است
بس که در کوه خجالت از حجاب روی اوست .

محمد سعید اشرف (از آنندراج ).


- چشم کسی غبار آوردن ؛ یعنی در چشم کسی بیماری پدید آمدن . سفیدی که بر روی چشم پیداشود. و رجوع به غبار شود.
ترجمه مقاله