غبار نشاندن
لغتنامه دهخدا
غبار نشاندن . [ غ ُ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) گرد زدودن :
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
- غبار غم نشاندن ؛ غم از دل زدودن :
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه .
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
نظامی .
- غبار غم نشاندن ؛ غم از دل زدودن :
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه .
خاقانی (؟)