ترجمه مقاله

غرغر

لغت‌نامه دهخدا

غرغر. [ غ ُ غ ُ ] (ص ) دبه خایه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ). شخصی که خصیه ٔ او بزرگ و پرباد شده باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). کسی که خایه ٔ او ورم داشته باشد و صدا کند. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). وجه تسمیه آواز غرغر است که از خایه ٔ فتق دار بیرون می آید. (از فرهنگ نظام ). غر. غرغره . غرفنج . غُرّوک . رجوع به غر شود. || کسی را گویند که از روی خشم و قهر در زیر لب سخن گوید. (برهان قاطع). || (اِ) سخنی که زیر لب از خشم برآید. (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) . و گویند مأخوذ است از غرش . (آنندراج ) (انجمن آرا). قرقر. لندلند :
به خشم آمد دهد دشنام غرغر.

ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ).


|| نام آواز رعد. || (اِ صوت ) بانگ شکم . غراغر. قراقر بطن . غار و غور شکم .
ترجمه مقاله