غرقه به خون
لغتنامه دهخدا
غرقه به خون . [ غ َ ق َ / ق ِ ب ِ ] (ص مرکب )فرورفته به خون . درخون فرورفته . خون آلود :
از اسب اندرافتاد آنگه نگون
به خواری و زاری و غرقه به خون .
دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چون لاله باد.
از اسب اندرافتاد آنگه نگون
به خواری و زاری و غرقه به خون .
فردوسی .
دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چون لاله باد.
حافظ.