ترجمه مقاله

غرم

لغت‌نامه دهخدا

غرم . [ غ ُ ] (اِ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده ٔ کوهی . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ). میش کوهی ؛ یعنی نخجیر بود. (فرهنگ اوبهی ) :
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونانکه تو اعدات را بشکری .

دقیقی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).


نشستنش با غرم و آهو بود
ز آرام و مردم به یک سو بود.

فردوسی .


ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده برو دل پر از داغ و گرم .

فردوسی .


سواران ایران به سان پلنگ
به هامون کجا غرمش آید به چنگ .

فردوسی .


به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی یوز
پر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ .

فرخی .


راست گفتی که نره شیری بود
گله ٔ غرم و آهو اندر بر.

فرخی .


غرم دیدم چو خسک کرده ز بس پیکان پشت
گرگ دیدم چو سُغُر کرده ز بس ناوک بر .

فرخی .


تو شیری و شیران به کردارغرم
برو تا رهانی دلم را ز گرم .

عنصری (از فرهنگ اسدی ) (از فرهنگ خطی ).


پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغانه ز غرمان رمه .

اسدی (گرشاسب نامه ).


همه دشت با شیر و یوز و پلنگ
بد از گرد او غرم و آهو و رنگ .

اسدی (گرشاسب نامه ).


کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر.

اسدی (گرشاسب نامه ).


شهریاری کز ثبات عدل او در بیشه غرم
چون بخسبد سر نهد در پنجه ٔ شیر ژیان .

ازرقی (از جهانگیری ).


تا چو غرم و گوزن و آهو و گور
در بیابان خورند طعمه ٔ شور
تشنه گردند و قصد آب کنند
سوی این آبخور شتاب کنند.

نظامی .


پلنگ را اثر عدل توبر آن بگماشت
که شیر در دهن غرم مرغزاری کرد.

مجد همگر (از جهانگیری ).


شنیدم که در دشت صنعان جنید
سگی دید برکنده دندان ز صید
پس از غرم و آهو گرفتن به پی
لگد خوردی از گوسفندان حی .

سعدی (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا).


|| قوچ شهری که گوسفند جنگی است . (برهان قاطع) :
مرا گر بخواهی ز شاه جهان
چو غرم ژیان با تو آیم دمان .

حکیم اسدی (ازفرهنگ شعوری ).


|| به معنی گوسفند هرک (هرک قیونی ؟) نیز آمده است که دمی کوچک دارد. (از فرهنگ شعوری ).
ترجمه مقاله