ترجمه مقاله

غرچه

لغت‌نامه دهخدا

غرچه . [ غ َ چ َ ] (اِخ ) غرجستان و آن ولایتی است مشهور از خراسان . (برهان قاطع). ولایتی است در خراسان . (صحاح الفرس ). نام ولایتی است از خراسان و در غربی غور و شرقی هرات واقع است . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام ولایتی است در حوالی خراسان چنانکه می گویند غور و غرچه ، و غلچه به لام نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ). غرجه از اقلیم چهارم است . طولش از جزایر خالدات «صط» و عرض از خط استوا «لوم »، ولایتی است و قریب پنجاه پاره دیه از توابع آن است و به آب و هوا مانند ولایت غور. (نزهة القلوب ص 154) : ابونصر شاه غرچه بود، با سلطان محمود مخالفت کرد... سلطان او را اسیر گردانید و امان داد و او در خدمت سلطان بود تا متوفی شد. (تاریخ گزیده ص 397). غور . غورچه . (از فرهنگ شعوری ). غراچه . غرج الشار. غرشستان . غرش . (انجمن آرا) (آنندراج ). ساریان نام شهری است در غرچه .بندر نام شهری است در غرچه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به غرجستان و غرج الشار شود :
الا نان و غرچه به لهراسب داد
بدو گفت کای گرد فرخ نژاد.

فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 998).


رجوع به غرجستان و غرچگان شود.
ترجمه مقاله