ترجمه مقاله

غرچه

لغت‌نامه دهخدا

غرچه . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (ص ) به معنی غراچه . نامرد و مخنث و حیز. (برهان قاطع). مخنث نادان . (صحاح الفرس ). مخنث و نادان . (فرهنگ رشیدی ). || ابله و احمق و نادان و جاهل . || به چشم خودبین و دیوث . (برهان قاطع). || در فرهنگها به معنی نادان و بی حمیت آورده اند، این لغت بدین معنی گویا از کلمه ٔ غرجستان یا غرچه به معنی ولایت واقع در حدود هرات و محل غور گرفته شده ، ریشه ٔ کلمه به اوستائی به معنی کوه است و غرجستان ؛ یعنی کوهستان ، و شاید اهالی آنجاساده و درشت و به نادانی معروف بوده اند. غرچه اسم شخص هم آمده . (لغات شاهنامه چ شفق ص 199) :
چرا عمر طاووس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی !
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصت و سه زیست آن مرد تازی !
اگر نه همه کار تو باژگونه است
چرا آنکه ناکس تر او را نوازی !

مصعبی .


پشت و قفای رئیس احمد غرچه
هیچ نخواهد مگر که سفچه و سفچه .

منجیک .


آن غرچه را اجل آمده بود بدان سخن فریفته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 573).
که ره سوی این رز شما را که داد
کدام ابله غرچه این در گشاد؟

اسدی (گرشاسبنامه ).


کزین غرچگان چیست چندین گریغ
بکوشید هم پشت با گرز و تیغ.

اسدی (گرشاسبنامه ).


بود ابلهی غرچه ٔ بی کمان
بخندیم باری بدو یک زمان .

اسدی (گرشاسبنامه ).


این غر غرچه چو جغد دمن است
نیست او را چو همای اصل کریم .

خاقانی .


من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.

خاقانی .


رنج دلم را سبب گردش ایام نیست
فعل سگ غرچه است قدح خر روستا.

خاقانی .


به پای پردگیان را به غرچکان مگذار
که پرده دار نباشد که پرده در نبود.

سوزنی .


چو غرچگان رباط چهارسو سوگند
همی خورند که جفت ملیح غر نبود.

سوزنی .


بفریبد دلت به هر سخنی
روستائی و غرچه را مانی .

بدیعی .


|| ناتوان در مردی :
رویت بریشت اندر ناپیدا
چون کیر مرد غرچه بر مکان در.

منجیک .


|| زبون . (برهان قاطع). نادانی زبون . (اوبهی ) :
در گذر زین سرای غرچه فریب
درگذر زین سرای (رباط) مردم خوار.

سنائی .


|| (اِخ ) مردم غرجستان . (از برهان قاطع) :
در این دیار [غرجستان ] بهنگام شار چندین بار
پلنگ وار نمودند غرچگان عصیان .

فرخی .


زین سروقدی ماهرخی غرچه نژادی
عاشق دو صدش بیش به روی چو قمر بر.

سوزنی (از فرهنگ شعوری ).


|| (اِ) نوائی ازموسیقی است .
ترجمه مقاله