غزلخوان
لغتنامه دهخدا
غزلخوان . [ غ َ زَ خوا / خا ] (نف مرکب ) کسی که پیاپی سرود خواند. غزل سرا. غزل گو. غزل پرداز. کنایه از مطرب است . (آنندراج ) :
من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی
ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال .
تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل .
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز وکمان ور.
زهره غزلخوان آمده در زیرو دستان آمده
چون زیر دستان آمده بر شه ثریا ریخته .
شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده .
که نه تنها منم ربوده ٔ عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت .
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش .
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست .
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرفتنه ٔ خوبان شده ای .
من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی
ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال .
فرخی .
تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل .
فرخی .
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز وکمان ور.
فرخی .
زهره غزلخوان آمده در زیرو دستان آمده
چون زیر دستان آمده بر شه ثریا ریخته .
خاقانی .
شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده .
نظامی .
که نه تنها منم ربوده ٔ عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت .
سعدی .
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش .
حافظ.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست .
حافظ.
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرفتنه ٔ خوبان شده ای .
صائب .