ترجمه مقاله

غسول

لغت‌نامه دهخدا

غسول . [ غ َ ] (ع اِ) آب غسل . (منتهی الارب ). آن آب که بدان خود را بشویند. (اقرب الموارد) :
خود غرض زین آب جان اولیاست
کو غسول تیرگیهای شماست .

مولوی (مثنوی ).


|| خطمی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). || هرچه بدان دست و جز آن بشویند. (منتهی الارب ) هرچه بدان دست بشویند. (مهذب الاسماء). هرچه بدان دست شویند مانند اشنان و جز آن ، و غَسّول نیز گویند. (از اقرب الموارد). غسول را غِسل نیز گویند و آن به خطمی و اشنان اطلاق شود و در حجازی به اذخر گویند. (تذکره ٔداود ضریر انطاکی ). آنچه بدان دست شویند چون آرد نخود و چوبک اشنان و امثال آن . ابوایاس . دست شویه . هر دوا که بدان شست و شو کنند. هر چیزی که بدان سر یا لباس و مانند آنها را بشویند و عامه آن را غاسول گویند. (از تاج العروس ). ج ، غسولات . || برگ کُنار. || چیزی که بر رو مالند از برای صفای رنگ . (آنندراج ).
ترجمه مقاله