ترجمه مقاله

غضارة

لغت‌نامه دهخدا

غضارة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب ). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبنده ٔ سبزی که از آن خنور کنند. || کاسه ٔ بزرگ . القصعة الکبیرة، فارسیة. ج ، غَضائِر. (اقرب الموارد) (المنجد). کاسه ٔ سفالین . کاسه ٔ چینی پیروزه ای . (مهذب الاسماء). ظاهراً در استعمال ایرانیان به معنی تغار یا بستوی سرگشاده آمده است : و از این ناحیت [ چین ] زر بسیار خیزد و حریر وپرند... و غضاره و دارصینی و ختو. (حدود العالم ).
و آن بادریسه هفته ٔ دیگر غضاره شد
و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت .

لبیبی (از فرهنگ اسدی ).


و این کوفته [ از داروها ] را در آب کنند و بشورانند و به آهستگی اندر غضاره ٔ پاکیزه ... و به آهستگی اندر غضاره ٔ دوم میگردانند تا هرچه لطیف تر و نرم تر و سوده تر است با آب برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ص 272). پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. (سندبادنامه ص 290). || مرغ سنگ خوار. || (اِمص ) نعمت و فراخی و ارزانی . گشادگی . (منتهی الارب ). توانایی . سعت . || فراوانی . || خوشی زندگانی . طیب عیش . (اقرب الموارد). || تازگی . (مهذب الاسماء). بهجت . نضارت : آب غضارت و نضارت با روی بوستان آمد. (جهانگشای جوینی ). || (مص ) فراخ حال گردیدن سپس تنگی . (منتهی الارب ). به فراخی رسیدن و بسیارمال شدن و زندگی خوش داشتن . (المنجد).
ترجمه مقاله