غفچ
لغتنامه دهخدا
غفچ . [ غ ُ ] (اِ) مغاک چیزی بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). جای عمیق و گود. || آبگیر و تالاب . (ازبرهان قاطع). آبگیر. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || سندان آهنگری و مسگری و غیره . (از برهان قاطع). به معنی سندان به جیم تازی آمده است . (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). || شمشیر آبدار. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) :
ابواسحاق بهر دفع دشمن
همی تا برکشیده ست آبگون غفچ .
|| هرچیز راست و دراز و سطبر، و غفج با جیم ابجد هم درست است . (از برهان قاطع).
ابواسحاق بهر دفع دشمن
همی تا برکشیده ست آبگون غفچ .
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی ).
|| هرچیز راست و دراز و سطبر، و غفج با جیم ابجد هم درست است . (از برهان قاطع).