غلطبین
لغتنامه دهخدا
غلطبین . [ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) غلطبیننده . آنکه در دیدن خطا و اشتباه کند :
گر غلطبین و غلطپندار پنداری مرا
خاک درچشم غلطبین و غلطپندار زن .
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر بازدهید.
هرکه دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند.
جای رحم است بر آن چشم غلطبین کز جهل
خوابها بیند و بیدار نماید خود را.
گر غلطبین و غلطپندار پنداری مرا
خاک درچشم غلطبین و غلطپندار زن .
سوزنی .
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر بازدهید.
خاقانی .
هرکه دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند.
مولوی .
جای رحم است بر آن چشم غلطبین کز جهل
خوابها بیند و بیدار نماید خود را.
صائب (از آنندراج ).