غلط شدن
لغتنامه دهخدا
غلط شدن . [ غ َ ل َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) نادرست شدن . خطا روی دادن :
تا لبم بر لبش غلط نشود
کنم اول نشان به دندانش .
- غلط شدن راه ؛ گم شدن و ناپیدا گشتن آن : گفتند این ریگ مرو قوی است و راه بسیار غلط میشود. (انیس الطالبین ص 216).
دلم سلیم به حیرت ز کفر و دین افتاد
همیشه راه شود بر سر دو راه غلط.
تا لبم بر لبش غلط نشود
کنم اول نشان به دندانش .
ظهوری (از آنندراج ).
- غلط شدن راه ؛ گم شدن و ناپیدا گشتن آن : گفتند این ریگ مرو قوی است و راه بسیار غلط میشود. (انیس الطالبین ص 216).
دلم سلیم به حیرت ز کفر و دین افتاد
همیشه راه شود بر سر دو راه غلط.
محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج ).