ترجمه مقاله

غمام

لغت‌نامه دهخدا

غمام . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غَمامة. (منتهی الارب ). ابر. سحاب . (غیاث اللغات ). ابری که آفاق را بپوشد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار) (مهذب الاسماء). ابر یا ابر سفید. وجه اشتقاق آن از غَم ّ (بمعنی پوشانیدن ) این است که قطعه ای از غمام آسمان را میپوشاند. و یکی آن غمامة. ج ، غَمائِم . (از اقرب الموارد). و رجوع به غَمامة شود : و ظللنا علیکم الغمام و انزلنا علیکم المن و السلوی . (قرآن 57/2).
چرا بگرید زار ار نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام .

عنصری .


به باغ دین حق اندر ز بهر بار خرد
زبانت را به بیان چون غمام باید کرد.

ناصرخسرو.


بارنده بدوستان و یاران بر
نم نیست غم است مر غمامش را.

ناصرخسرو.


چرخی و تابنده خلق توست نجومت
بحری و بخشنده کف توست غمامت .

مسعودسعد.


چون او برفت اتابک و سلطان برفت نیز
این شمس در کسوف شد، آن بدر در غمام .

خاقانی .


دیر زی ای بحر کف که عطسه ٔ جودت
چشمه ٔ مهر است کز غمام برآمد.

خاقانی .


هر کجا غمام حسام برق سیرت او سیل خون روان کرده است ... (سندبادنامه ص 15). هر قولی که بفعل نینجامد غمامی بود جهام و حسامی بود کهام . (سندبادنامه ص 62).
تو نشانی ده که من دانم تمام
ماه را بر من نمیپوشد غمام .

مولوی (مثنوی ).


|| اسفنج . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 252). در برهان قاطع آمده : غمام ابرمرده را گویند و آن چیزی است مانند نمد کرم خورده ، چون بر ظرف آب گذارند آب را به خود کشد، و گویند آن حیوانی است دریایی ، وقتی که بمیرد آب او را بر ساحل اندازد، و بعضی گویند نباتی است دریایی . مجملاً اگردر شراب به آب آمیخته نهند آب را تمام به خود کشد وشراب را گذارد. (برهان قاطع) (آنندراج ). سحاب البحر.رجوع به اسفنج شود. || بمعنی رسوب طافی رسوبی که بالای قاروره باشد. مقابل رسوب راسب و متعلق .رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 530 و 1098 و رسوب شود. || (اصطلاح طب ) سپیدی رقیقی بر چشم .
ترجمه مقاله