غمزگان
لغتنامه دهخدا
غمزگان . [ غ َ زَ ] (اِ) ج ِ غَمزه . رجوع به غمزه شود. این جمع بر خلاف قیاس است چه اسم معنی را معمولاً با «ها» جمع بندند و نظیر این است الفاظ سخنان و گناهان و غیره :
سروست و کوه سیمین جز یک میانش سوزن
حصن است جان عاشق وز غمزگانش بلکن .
غمزگانت قصد کین دارند وز من درغمت
سایه ای مانده ست بوک این کین ز پیراهن کشند.
سروست و کوه سیمین جز یک میانش سوزن
حصن است جان عاشق وز غمزگانش بلکن .
بوالمثل .
غمزگانت قصد کین دارند وز من درغمت
سایه ای مانده ست بوک این کین ز پیراهن کشند.
خاقانی .