ترجمه مقاله

غنجار

لغت‌نامه دهخدا

غنجار. [ غ َ ] (اِ) سرخی باشد که زنان در روی مالند و آن راگلگونه خوانند. (فرهنگ اسدی ). سرخی باشد که زنان درروی نهند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بمعنی غازه ، و آن سرخیی باشد که زنان بجهت زیبایی بر روی خود مالند. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). گلگونه . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ اسدی ). گلاگونه . (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی ). غنجاره . غنجر. غنجره . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). سرخاب . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
لاله به غنجار برکشید همه روی
از حسد خوید برکشید سر از خوید .
کسائی (از فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ رشیدی ).
ز خون رخ به غنجار بندود خور
ز گرد اندر آورد چادر بسر.

(گرشاسب نامه از فرهنگ اسدی نخجوانی ).


دو دختر و دو زنش را فروکشید از پیل
بخون لشکر او داد خاک را غنجار.

فرخی (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ).


|| ناز و غمزه را نیز گویند. (برهان قاطع). ناز و غمزه و کرشمه . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله