ترجمه مقاله

غنجال

لغت‌نامه دهخدا

غنجال . [ غ َ ] (اِ مرکب ) (از: غنج ، گلگونه و غازه + آل ، منسوب به ) میوه ای باشد ترش که آن را حب الملوک خوانند. (فرهنگ اسدی ) (از برهان قاطع). میوه ای ترش باشد. (فرهنگ اوبهی ). میوه ای است ترش مزه . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). غنجار. (فرهنگ رشیدی ). رجوع به حب الملوک شود :
و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر
میان نامه همه ترف و غوره و غنجال .

ابوالعباس (از فرهنگ اسدی ).


اگر صبا سخن لطف او کند در باغ
نبات مصر شود بر درختها غنجال .

شمس فخری (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا).


|| هر میوه ٔ ترش راگویند همچو انگور ترش و انار ترش و سیب ترش و امثال آن . (برهان قاطع).
ترجمه مقاله