ترجمه مقاله

غنجه کردن

لغت‌نامه دهخدا

غنجه کردن . [ غ َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز کردن . رعنایی و ناز و غنج کردن . رجوع به غنجه و غَنج شود :
نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه
پس این غنجه کردن ز بهر چراست .

خفاف (از فرهنگ اسدی ).


|| فراهم کردن و گرد آوردن . || سرشتن و خمیر کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به غَنجه شود. || پختن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله