ترجمه مقاله

غنج

لغت‌نامه دهخدا

غنج . [ غ َ ] (ع مص ) ناز. (مقدمة الادب زمخشری ). کرشمه کردن . (منتهی الارب ). ناز و عشوه و غمزه که آن حرکات چشم و ابرو باشد. (برهان قاطع). کرشمه و ناز، و در فرهنگی معتبر آمده : اعتدال حرکات معشوق . (از غیاث اللغات )(از آنندراج ). کَشی . (دستور اللغة) (مقدمة الادب زمخشری ). دلال . کشی کردن . رجوع به غُنج شود :
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج ودلال .

فرخی .


نه ز آسایش خبر دارد نه ازرنج
نه از شادی فزاید او نه از غنج .

(ویس و رامین ).


بیاورد پس کاردها با ترنج
بر هر زنی کش بود لطف و غنج .

شمسی (یوسف و زلیخا).


گر تو همی صحبت زمانه بجوئی
آمدت اینک زمان غنج و دلاله .

ناصرخسرو.


زین و زآن چند بود با که و مه
مرترا کشی و فیریدن و غنج .

سوزنی .


مخمور دو چشم تو به یک غنج و کرشمه
صد بار در خانه ٔ خمار شکسته .

سوزنی .


رخ سرخ سیب اندرآید به غنج
به گردنکشی سر برآرد ترنج .

نظامی .


ز نارنج زرین و سیمین ترنج
فریب آمده با نظرها به غنج .

نظامی .


موکل کرده بر هر غمزه غنجی
زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی .

نظامی .


چونکه دید آن غنج برجست او سبک
چون تجلی حق از پرده ٔ تنک .

مولوی (مثنوی ).


غنج و نازت می نگنجد در جهان
باش تا که من شوم از تو جهان .

مولوی (مثنوی ).


عیب دل کردم که وحشی وضعو هرجائی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین .

حافظ.


میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر
وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش .

ملک الشعراء بهار.


|| (اِ) چوبدستی چوپان که بر سر آن صفحه ای است و با آن برای حیواناتی که از او دور میشوند کلوخ می اندازد. ج . اَغناج . (دزی ج 2 ص 228).
ترجمه مقاله