غنج
لغتنامه دهخدا
غنج . [ غ ُ ] (ص ) گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) :
گنج بود و فتاده اندر کنج
کرده ضعفش ز بینوایی غنج .
گنج بود و فتاده اندر کنج
کرده ضعفش ز بینوایی غنج .
آذری (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا).