غنچه نشستن
لغتنامه دهخدا
غنچه نشستن . [ غ ُ چ َ / چ ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) غنچه خسپیدن . نشستن در حال فراهم کردن دست و پای خود، و این هنگام تأمل و تفکر باشد :
فصل گل میگذرد بی قدح و جام مباش
غنچه منشین گره خاطر ایام مباش .
رجوع به غنچه خسپیدن شود.
فصل گل میگذرد بی قدح و جام مباش
غنچه منشین گره خاطر ایام مباش .
صائب (از بهار عجم ) (آنندراج ).
رجوع به غنچه خسپیدن شود.