ترجمه مقاله

غو

لغت‌نامه دهخدا

غو. [ غ َ / غ ِ ] (اِ) نعره کشیدن . (فرهنگ اسدی ). نعره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ .فریاد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صدای سخت بلندباشد مانند فریادی که بهادران در روز جنگ کنند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). با «گف » کردی بمعنی تهدید مقایسه شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف غیو که این هم مخفف غریو است . (از فرهنگ رشیدی ). خروش . غریو :
غو پاسبانان و بانگ جرس
همی آمد از دور وزپیش و پس .

فردوسی .


بیامد به درگاه سالار نو
بدیدنش از دور برخاست غو.

فردوسی .


غو دیده بان آید از دیدگاه
که از دشت برخاست گرد سپاه .

فردوسی .


دیلمی وار کشد هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده زوی .

منوچهری .


برآمد ده و افکن و گیر و رو
غریویدن کوس وپیکار و غو.

اسدی (گرشاسبنامه ).


بدان مژده از دیده بان خاست غو
دویدند پیش سپهدار نو.

اسدی (گرشاسبنامه ).


غو پیشرو خاست اندر زمان
که آمد بره چار ببر دمان .

اسدی (گرشاسبنامه ).


|| صدای رعد وآواز کوس و دهل و بوق و کرنای و نفیر و امثال آنها.(فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع) :
برآمد ز ایران غو بوق و کوس
که فیروز بادا سپهدار طوس .

فردوسی .


غو طبل بر کوهه ٔ زین بخاست
درفش سپه را برآورد راست .

فردوسی .


غو نای و آواز اسبان ز دشت
تو گفتی همی از هوا برگذشت .

فردوسی .


ز یک سو غو آتش ودود دیو
ز دیگر دلیران گیهان خدیو.

فردوسی .


بچنین روز به گوشش غو کوس
ز ارغنون خوشتر واز موسیقار.

فرخی .


چشمه ٔ روشن نبیند دیده از گرد سپاه
بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و جلب .

فرخی .


همه خنجر و نیزه برداشتند
ز کیوان غو کوس بگذاشتند.

اسدی (گرشاسبنامه ).


غو طبل برگشتن از رزمگاه
برآمدشب از جنگ بربست راه .

اسدی (گرشاسبنامه ).


غو کوس برچرخ مه برکشید
به پیکان دشمن سپه برکشید.

اسدی (گرشاسبنامه ).


غو کوس و غریو بوق مرا
لحن نای است و نغمه ٔ طنبور.

مسعودسعد.


|| قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود درگیرد. قو. رجوع به قو شود.
ترجمه مقاله