ترجمه مقاله

فائق

لغت‌نامه دهخدا

فائق . [ ءِ ] (ع ص ) برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : عصاره ٔ نایی بقدرتش شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته . (گلستان ). || شکافنده . (آنندراج ). || (اِ) پیوند سر با گردن . (منتهی الارب ). || (ص ) مسلط. چیره : زن که فائق بود بر شوهر بمعنی شوهر است . (جامی ).
ترجمه مقاله