ترجمه مقاله

فانه

لغت‌نامه دهخدا

فانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) چوبکی باشد که درودگران در میان چوبهای بزرگ نهند، و در ولایت آذربایجان سکنه گویند. (صحاح الفرس ). چوبی که میان شکاف چوب گذارند. (آنندراج ). || چوبی که در پس دروازه برای بستن در استوار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
تو را خانه دین است و دانش در آن
در این خانه شو سخت کن در به فانه .

ناصرخسرو.


|| مخفف زفانه که زبانه ٔ آتش و زبانه ٔ چوب باشد. || زبانه ٔ ترازو. (برهان ). || چوبکی که زیر ستون نهند تا بلندتر باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). تیری که یک سر آن بر دیوار شکسته استوار کنند و سر دیگر بر زمین محکم سازند تا دیوار را از افتادن بازدارد. (فرهنگ اسدی ). بنایان این مورد را شمع گویند. || حوض کوچک . (برهان ).
ترجمه مقاله