ترجمه مقاله

فانی

لغت‌نامه دهخدا

فانی . (ع ص ) ناپاینده . (ربنجنی ). نیست شونده . ناپایدار :
اگر عقل فانی نگردد تو عقلی
وگر جان همیشه بماند تو جانی .

منوچهری .


ما همه فانی و بقا بس تو راست
ملک تعالی و تقدس تو راست .

نظامی .


|| (اصطلاح عرفان ) کسی را گویند که در راه شناخت حق و وصال معشوق از خود درگذرد و در معشوق فنا شود تا به او بقا پذیرد :
گر مرا در عشق خود فانی کنی
باقیت بر جان من شکرانه ای است .

عطار.


چو فانی شد دلت اندر ره عشق
قرار عشق جانان بی قرار است .

عطار.


خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست .

سعدی .


|| پیر سالخورده . (منتهی الارب ). پیری که قوای او رفته باشد. (از اقرب الموارد).
- دار فانی ؛ کنایت از دنیاست که پایدار نماند.
ترجمه مقاله