ترجمه مقاله

فتالیدن

لغت‌نامه دهخدا

فتالیدن . [ ف َ / ف ِ دَ ] (مص ) از جای اندرآهختن و از جای بکندن . (فرهنگ اسدی ). کندن . || ریختن . (برهان ). افشاندن و تکان دادن . (فرهنگ اسدی ) :
باد برآمد به شاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.

عماره ٔ مروزی .


|| دریدن و شکافتن . (برهان ) :
که با خشم چشم ار برآغالدت
به یک دم هم از دور بفْتالدت .

اسدی .


|| پریشان کردن وپراکنده کردن . || از هم جدا کردن و گسستن . (برهان ). رجوع به فتال شود.
ترجمه مقاله