ترجمه مقاله

فتال

لغت‌نامه دهخدا

فتال . [ ف َ / ف ِ ] (اِمص ) از هم گسستن . بریدن و شکستن . پیچیدگی . (برهان ). || (نف مرخم ) پراکنده ، گسلنده و کشنده . (فرهنگ اسدی ). در این معنی بصورت پساوند فاعلی استعمال شودو مرخم فتالنده است ، مانند گهرفتال و زره فتال . در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی این کلمه بجای فتالیدن آورده شده و با شواهدی از شعرا معنی آغازیدن و افشاندن و گسستن میدهد. (از یادداشت بخط مؤلف ) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریز فتال (؟).

شاه سار.


جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد؟
فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال .

ازرقی .


|| (ن مف مرخم ) ازجای برکنده . (فرهنگ اسدی ). || نونشانده . (برهان ).
ترجمه مقاله