ترجمه مقاله

فراخور

لغت‌نامه دهخدا

فراخور. [ ف َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) شایسته و لایق و سزاوار. (برهان ) : خدمتکاران که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی ). || مناسب . متناسب . درخور. (یادداشت بخط مؤلف ) : پیغام فراخور نبشته بود. (تاریخ بیهقی ). فراخور هر موضعی که شکار خواهند کرد آلات آن از سلاحها و چیزهای دیگر تعیین کنند. (جهانگشای جوینی ).
ترجمه مقاله