فرازداشتن
لغتنامه دهخدا
فرازداشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . نزدیک ساختن . پائین آوردن :
گر ستوهی ز قال حدثنا
سر به سرّ خدای دار فراز.
|| در برابر چیزی نگه داشتن : ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب چشمه فرازداشتی تا بریان شدی و بخوردی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). رجوع به فراز شود.
گر ستوهی ز قال حدثنا
سر به سرّ خدای دار فراز.
ناصرخسرو.
|| در برابر چیزی نگه داشتن : ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب چشمه فرازداشتی تا بریان شدی و بخوردی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). رجوع به فراز شود.