ترجمه مقاله

فرازنده

لغت‌نامه دهخدا

فرازنده . [ ف َ زَ دَ / دِ ] (نف ) بلندکننده . (آنندراج ). بالاکننده و افرازنده . (ناظم الاطباء) :
خداوند خورشید و گردنده ماه
فرازنده ٔ تاج وتخت و کلاه .

فردوسی .


فروزنده ٔ اختر کاویان
فرازنده ٔ تخت و بخت کیان .

فردوسی .


- برفرازنده ؛ فرازنده . آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند :
که ای برفرازنده ٔ آسمان
به جنگش گرفتی به صلحش بمان .

سعدی .


- سرفرازنده ؛ سرفراز. مفتخر :
مهان جهان پیش تو بنده اند
وز آن بندگی سرفرازنده اند.

فردوسی .


رجوع به فراز شود.
ترجمه مقاله