فرازی
لغتنامه دهخدا
فرازی . [ ف َ ] (حامص ، اِ) بلندی . سربالائی :
بدو گفت کای ریمن پرفریب
مگر کز فرازی ندیدی نشیب .
باز باید شدن از شر به سوی خیر به طبع
کز فرازی سوی پستی چو به طبع آمده باز .
رجوع به فراز شود.
بدو گفت کای ریمن پرفریب
مگر کز فرازی ندیدی نشیب .
فردوسی .
باز باید شدن از شر به سوی خیر به طبع
کز فرازی سوی پستی چو به طبع آمده باز .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 202).
رجوع به فراز شود.