فراز کشیدن
لغتنامه دهخدا
فراز کشیدن . [ ف َ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) پیش کشیدن . به سوی خود کشیدن :
چو من فراز کشیدم به خویشتن لب او
دل حسود ز غم خویشتن فراز کشید.
- خویشتن فراز کشیدن ؛ درهم شدن از غصه و رنج . رجوع به فراز شود.
|| بالا کشیدن و از غلاف درآوردن شمشیر و مانند آن را :
تیغ چون بر سری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
چو من فراز کشیدم به خویشتن لب او
دل حسود ز غم خویشتن فراز کشید.
فرخی سیستانی .
- خویشتن فراز کشیدن ؛ درهم شدن از غصه و رنج . رجوع به فراز شود.
|| بالا کشیدن و از غلاف درآوردن شمشیر و مانند آن را :
تیغ چون بر سری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
نظامی .