ترجمه مقاله

فراز کردن

لغت‌نامه دهخدا

فراز کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک کردن . پیش آوردن : دست فراز کردو قبضه ای از خاک برگرفت . (قصص الانبیاء). بهاءالدوله سر به طایع فراز کرد یعنی در گوش سخنی میگویم و پس گوشش به دندان برکند. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به فراز آوردن شود. || بستن :
مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.

فرخی سیستانی .


دیده از دنیا فراز می کنی ، ایشان را چیزی بگذار. (تذکرةالاولیاء عطار).
به روی خود در طَمّاع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد.

سعدی .


حضورمجلس انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.

حافظ.


رجوع به فراز شود.
ترجمه مقاله