ترجمه مقاله

فراش

لغت‌نامه دهخدا

فراش . [ ف ِ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فِعال به معنی مفعول است . (اقرب الموارد). جامه ٔ خواب :
علی بود مردم که او خفت آن شب
به جای نبی بر فراش و دثارش .

ناصرخسرو.


چهل سال سر بر بالین ننهاد و اندر فراش نخفت مگر به تعبد ایزدتعالی مشغول بودی . (مجمل التواریخ و القصص ).
از فراش کهن بلات رسید
تا از این نورسیده خود چه رسد.

خاقانی .


|| زن مرد. (منتهی الارب ). هر یک از دو همسر، زوجه یا زوج فراش یکدیگر خوانده میشوند. (اقرب الموارد). زوجه را هم گویند به کنایت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || زوجیت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). همسری .
- تجدید فراش کردن ؛ زن دیگر خواستن . دوباره زن گرفتن . دوزنه کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به تجدید فراش شود.
|| آشیانه ٔ مرغ . || جای زبان از تک دهان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اصطلاح فقه ) فقها گویند: فراش متعین بودن زن است برای ثبوت نسبت فرزندانی که از او متولد شوند و این فراش دو قسم بود: قوی و ضعیف . فراش قوی فراش زن عقدی است و ضعیف آن فراش ام ولد است زیرا نسبت فرزند ام ولد به مجرد نفی مولی منتفی شود اما نسبت فرزند زن عقدی جز به سبب لعان منتفی نگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
ترجمه مقاله