ترجمه مقاله

فرانمودن

لغت‌نامه دهخدا

فرانمودن . [ ف َ ن ُ / ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) نشان دادن . (یادداشت به خط مؤلف ). || وانمود کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام . (کلیله و دمنه ). فرانموده که او برخلاف پدر به عقیدت مسلمان است . (جهانگشای جوینی ). از دلتنگی خون در شیشه میکرد و فرامی نمود که خنده است . (جهانگشای جوینی ).
فرامی نمایم که می نشنوم
مگر کز تکلف مبرا شوم .

سعدی .


چنان فرانمای که از خدمتکاران مایی . (ترجمه ٔ تاریخ قم ). رجوع به وانمودن ، وانمود کردن و نیز رجوع به فرا شود.
ترجمه مقاله