فراپیش
لغتنامه دهخدا
فراپیش . [ ف َ ] (ق مرکب ، حرف اضافه ٔ مرکب ) اَمام . (مهذب الاسماء). در پیش چیزی :
اینهمه محنت که فراپیش ماست
اینْت صبورا که دل ریش ماست .
فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. (ترجمه ٔ تاریخ قم ).
- فراپیش آمدن :
اگر صد وجه نیک آید فراپیش
چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش .
- فراپیش داشتن ؛ عرضه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
آینه ٔ جهد فراپیش دار
درنگر و پاس رخ خویش دار.
متاعی که در سله ٔ خویش داشت
بیاورد و یک یک فراپیش داشت .
- فراپیش گرفتن ؛ پیش انداختن : لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. (قصص الانبیاء ص 57).
- فراپیش نهادن :
به خوان زر نهادندی فراپیش
هزاروهفتصد مثقال کم بیش .
هر جا که قدم نهی فراپیش
بازآمدن قدم بیندیش .
رجوع به فرا شود.
اینهمه محنت که فراپیش ماست
اینْت صبورا که دل ریش ماست .
نظامی .
فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. (ترجمه ٔ تاریخ قم ).
- فراپیش آمدن :
اگر صد وجه نیک آید فراپیش
چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش .
نظامی .
- فراپیش داشتن ؛ عرضه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
آینه ٔ جهد فراپیش دار
درنگر و پاس رخ خویش دار.
نظامی .
متاعی که در سله ٔ خویش داشت
بیاورد و یک یک فراپیش داشت .
نظامی .
- فراپیش گرفتن ؛ پیش انداختن : لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. (قصص الانبیاء ص 57).
- فراپیش نهادن :
به خوان زر نهادندی فراپیش
هزاروهفتصد مثقال کم بیش .
نظامی .
هر جا که قدم نهی فراپیش
بازآمدن قدم بیندیش .
نظامی .
رجوع به فرا شود.