ترجمه مقاله

فرسای

لغت‌نامه دهخدا

فرسای . [ ف َ ] (نف مرخم ) محوکننده . (صحاح ). کهنه کننده . به پای کوبنده . (برهان ). فرسا. همواره به صورت مزید مؤخر با کلمات دیگر ترکیب شود. و به صورت مستقل ، جز به معنی فعل امر به کار نرود.
- جان فرسای ؛ آنچه جان را بفرساید و بکاهد:
بارها نوعروس جان فرسای
دست در دامنش زدی که درآی .

سعدی (هزلیات ).


- عدوفرسای ؛ آنکه دشمن را نابود کند و یا ضعیف گرداند :
امیر باش و جهاندار باش و خسرو باش
جهانگشای و ولی پرور و عدوفرسای .

فرخی .


رجوع به فرسا شود.
ترجمه مقاله