ترجمه مقاله

فرسته

لغت‌نامه دهخدا

فرسته . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فرستاده . چیزی که به جهت کسی فرستند. (برهان ). || رسول . (برهان ). سفیر. قاصد. ایلچی . (یادداشت به خط مؤلف ) :
زآن است قوی شیر به گردن که به هر کار
از خود به تن خویش رسول است و فرسته .

رودکی .



فرسته فرستاد با خواسته
غلامان و اسبان آراسته .

دقیقی .


ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامه ٔتو نوا و فرسته شد.

دقیقی .


فرسته چو باد اندرآمد ز جای
بیاورد یاقوت نزد همای .

فردوسی .


فرسته ز مازندران رفت زود
چو مرغ پرنده ، به کردار دود.

فردوسی .


به دل پر ز کین و به رخ پر ز چین
فرسته فرستاد زی شاه چین .

فردوسی .


چون خبر یافت شادبهر آن روز
کآمدستش فرسته ٔ بهروز.

عنصری .


بگفتش هر آنچ از فرسته شنود
همان راز نامه مر او را نمود.

اسدی .


نویدی است پیری ، که مرگش خرام
فرسته است و موی سپیدش پیام .

اسدی .


فرسته کسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر.

اسدی .


|| پیغمبر. (برهان ). رسول اﷲ. || فرشته . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرستاده و فرشته شود.
ترجمه مقاله