ترجمه مقاله

فرش

لغت‌نامه دهخدا

فرش . [ ف َ ] (ع اِ) بساط افکنده . (منتهی الارب ). گستردنی . زیرانداز. قالی . (یادداشت به خط مؤلف ). مفروش از اسباب خانه . (اقرب الموارد) :
از تو خالی نگارخانه ٔ جم
فرش دیبا کشیده بر بجکم .

رودکی .


از وی بساطها و فرش ها و گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم ). از او [بخارا] بساط و فرش و مصلی نماز خیزد، نیکوی پشمین . (حدود العالم ). واز سیستان جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوهابر کردار جهرمی . (حدود العالم ).
بگستردفرشی ز دیبای چین
که گفتی مگر آسمان شد زمین .

فردوسی .


ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای
ز فرش و ز آلات و از چارپای .

فردوسی .


درم دارد و گنج و دینار نیز
همان فرش دیبا و هرگونه چیز.

فردوسی .


پار از ره اندرآمد چون مفلسی غریب
بی فرش و بی تجمل و بی رنگ و بی نگار.

فرخی .


من دین ندهم ز بهر دنیا
فرشم نه به کار و نه اوانی .

ناصرخسرو.


چو یزدان بگسترد فرش جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.

ناصرخسرو.


تنگ بر تنگ جامه دارم و فرش
بدره بر بدره سیم دارم و زر.

مسعودسعد.


کرد گردون ز توزی و دیبا
کسوت و فرش من به شال و پلاس .

مسعودسعد.


کسوت و فرش را بسنده بود
روم و بغداد و بصره و ششتر.

مسعودسعد.


فرشی فکنده دشت پر از نقش آفرین
تاجی نهاده باغ پر از در افتخار.

عمعق .


هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را.

خاقانی .


بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام
کاین سایه فرش تست فرودآی و سر بنه .

خاقانی .


بر سر آن بتان حورسرشت
فرش و تختی چو فرش و تخت بهشت .

نظامی .


بازهل این فرش کهن پوده را
طرح کن این دامن آلوده را.

نظامی .


همی گسترانید فرش تراب
چو سجاده ٔ نیکمردان بر آب .

سعدی .


فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند. (گلستان ).
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.

سعدی .


مطرب گردون شها پرده سرای تو باد
خشت زر آفتاب فرش سرای تو باد.

سلمان .


- فرش افکندن ؛ گستردن فرش . (یادداشت به خط مؤلف ).
- فرش انداختن ؛ فرش افکندن .فرش گستردن :
فرش انداختند و تخت زدند
راه صبرم زدند و سخت زدند.

نظامی .


- فرش باف ؛ قالی باف . کسی که کارش بافتن فرش باشد.
- فرش بافی ؛ شغل و پیشه ٔ فرش باف .
- فرش بر فرش ؛ طبقه طبقه :
چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش
به استقبالش آمد تارک عرش .

نظامی .


- || تخته تخته و قواره قواره که بر هم افتاده باشد :
فرش بر فرش چند جامه ٔنغز
کز فروغش گشاده شد دل و مغز.

نظامی .


- فرش پهن کردن ؛ فرش انداختن . فرش گستردن . (یادداشت به خط مؤلف ).
- فرش فروش ؛ آنکه قالی ، گلیم و جز آن از گستردنی فروشد.
- فرش فروشی ؛ شغل و پیشه ٔ فرش فروش .
- فرش کردن ؛ گسترانیدن فرش در جایی . (یادداشت به خط مؤلف ).
- فرش گستردن ؛ پهن کردن فرش و انداختن فرش : فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد. (گلستان ).
|| دشت فراخ . (منتهی الارب ). فضای وسیع. (از اقرب الموارد). || کشت برگ گسترده . (منتهی الارب ). کشت که برگهایش به اندازه ٔ سه برگ باشد. (اقرب الموارد). || جای گیاه ناک . (منتهی الارب ). جایی که در آن گیاه بسیاربود. (اقرب الموارد). || خرد و باریک از درخت و هیزم . (منتهی الارب ). باریک و خرد از درخت و چوب . (اقرب الموارد). || گاو و گوسپند و ستور کشتنی و خوردنی . (منتهی الارب ). البقر و الغنم و آنچه نیرزد جز کشتن را. (از اقرب الموارد). || شتران ریزه . (منتهی الارب ). اشتران خرد. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ) (اقرب الموارد). و از آن معنی است « : و من الانعام حمولة و فرشاً» (قرآن 142/6). (از اقرب الموارد). || حال . || اندوه سخت . || اندک گشادگی در پای شتر. || دروغ . (منتهی الارب ). کذب . (اقرب الموارد). || همواری قدم . (منتهی الارب ). || زمین . دنیا. مقابل عرش . (یادداشت به خط مؤلف ) :
فرش ، نوبار فرع او گشته
عرش مغلوب شرع او گشته .

سنایی .


امی و امهات رامایه
فرش را نور و عرش را سایه .

نظامی .


پی غولان در این بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.

نظامی .


|| (مص ) گستردن فرش را و فرش گستردن برای کسی . (منتهی الارب ). گستردن . (از اقرب الموارد). || فراخ ساختن کار را جهت کسی . || دروغ گفتن با کسی .(منتهی الارب ). کذب . (از اقرب الموارد). || فراخ شدن سپل شتر به اندازه . || پراکندن . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله