ترجمه مقاله

فرض

لغت‌نامه دهخدا

فرض . [ ف َ ] (ع اِ) رخنه ٔ کمان که سوفار و جای چله ٔ آن است . (منتهی الارب ). آن جای از کمان که زه بدان افتد.ج ، فِراض . (اقرب الموارد). || آتش زنه . (منتهی الارب ). || جای زدن از آتش زنه یا رخنه ٔ آتش زنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دهانه ٔ جوی . ج ، فراض . || فرموده و واجب کرده ٔ خدای عزوجل بر بندگان . (منتهی الارب ). آنچه به دلیل قطعی ثابت باشد و در آن شبهتی نبود و مخالفش را تکفیر و تارک آن را عذاب بود. (تعریفات ). آنچه خداوند بر بندگانش واجب کرده است و بدان سبب فرض نامیده اند که آن را حدود و نشانه هایی است . (اقرب الموارد) : طاعت ایشان فرض بوده است . (تاریخ بیهقی ).
چون به در مصطفی نایب حسان تویی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن .

خاقانی .


کعبه را یک بار حج فرض است و حضرت کعبه وار
حج ما هر هفته عمدا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


طلب کردن علم از آن است فرض
که بی علم کس را به حق راه نیست .

امام الدین رافعی (از تاریخ گزیده ).


- فرض عین ؛ واجب عینی . (یادداشت به خط مؤلف ) :
ای محافل را به دیدار تو زین
طاعتت بر هوشمندان فرض عین .

سعدی .


- فرض کردن ؛ انگاشتن . تصور کردن . پنداشتن . (یادداشت به خط مؤلف ).
- || واجب شمردن . واجب کردن :
به ما بر خدمت خود عرض کردی
جزای آن به خود برفرض کردی .

نظامی .


|| نماز. (یادداشت به خط مؤلف ). مجازاً، نماز واجب :
به هفت نوبت چرخ و به پنج نوبت فرض
بدین دو صبح مزور ز آتش وسیماب .

خاقانی .


فرض صبوح عید را کز تو به خواب فوت شد
صد ره اگر قضا کنی تا ز صبوح نشمری .

خاقانی .


- فرض گزاردن ؛ ادای واجب حق تعالی کردن چون گزاردن نماز و دیگر عبادات : و فرض ایزدی می گزارند. (کلیله و دمنه ).
او فرض خدا نمی گزارد
از قرض تو نیز غم ندارد.

سعدی .


فرض ایزدبگزاریم و به کس بد نکنیم
وآنچه گویند روا نیست نگوئیم رواست .

حافظ.


- فرض ورزیدن ؛فرض گزاردن . ادای واجب کردن :
فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کسل منهید.

خاقانی .


|| قرائت . || سنت . || نوعی از خرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خرمایی است که در عمان یافت شود. (از فهرست مخزن الادویه ). || لشکر مرسوم گیر. (منتهی الارب ). الجند یفترضون . (اقرب الموارد): و عنده مائة من الفرض ؛ أی الجند المفروض لهم . (اقرب الموارد). || سپره . || چوبی است از چوبهای خانه . || جامه . || عطای مرسوم . || آنچه بر خود لازم گردانیده هبه فرمایی یا بخشیده باشی بی قصد ثواب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : یفکر فی ارتیاد القرض و الفرض . (مقامات حریری از اقرب الموارد). || تیر قداح . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || بریدگی از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (مص ) سنت گردانیدن پیغمبر (ص ). || واجب گردانیدن . (منتهی الارب ). واجب نمودن خداوند احکام را بر بندگان . (اقرب الموارد). فریضه گردانیدن جهت کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فریضه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || وقت پیدا کردن . (منتهی الارب ). وقت معین کردن برای کسی . (اقرب الموارد). || رخنه کردن . (منتهی الارب ). رخنه درافکندن . (مصادر زوزنی ). || بریده نمودن . (منتهی الارب ). بریدن هر چیز سخت و نفوذ در آن چون بریدن آهن . (از اقرب الموارد). || مرسوم کردن . (منتهی الارب ). رسم کردن در دیوان برای کسی چیزی معلوم را و ثبت کردن مقرری او درآن . (اقرب الموارد). || عطا دادن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || تقدیر کردن چیزی را و ملاحظه کردن آن از روی عقل و تصور و تعیین آن . || گور کندن برای مرده . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله