فرغول
لغتنامه دهخدا
فرغول . [ ف َ ] (اِ) غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ در کارها.(برهان ). تأخیر. مطل . (یادداشت به خط مؤلف ). تأخیر بود بر مدافعت و مطل و کسلان . (اسدی ) :
که فرغول پدید آید آن روز
که بر تخته تو را تیره شود نام .
به هر کار بیدار و بشکول باش
به دل دشمن خواب فرغول باش .
رجوع به فرغوک شود.
که فرغول پدید آید آن روز
که بر تخته تو را تیره شود نام .
رودکی (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ).
به هر کار بیدار و بشکول باش
به دل دشمن خواب فرغول باش .
اسدی .
رجوع به فرغوک شود.