ترجمه مقاله

فرمان یافتن

لغت‌نامه دهخدا

فرمان یافتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) مردن . (یادداشت به خطمؤلف ) : تا سلیمان فرمان یافت هیچ خلق به گور وی نرسید مگر دو تن ، نام یکی عفان و آن دیگری بلوقیا بود. (تاریخ بلعمی ). پنج سال و نه ماه خلیفه بود و به سامره فرمان یافت . (تاریخ بلعمی ). [ نمرود ]چون هزار و چهارصد سال بزیست فرمان یافت . (تاریخ بلعمی ). ناتوان شد و دیگر شب فرمان یافت . (تاریخ بیهقی ). چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تا تابوت و جزآن ساختن . (تاریخ بیهقی ). هارون سه روز بزیست و روزشنبه فرمان یافت . (تاریخ بیهقی ). وی را پسری آمد و فرمان یافت . (قصص الانبیاء). پادشاهی جهان سیزده سال و چند ماه بکرد و فرمان یافت . (ابن بلخی ). پس شیرویه آن را بیافت و بخورد و فرمان یافت . (ابن بلخی ). از بیماری خلاص یافت و فرمان یافت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله