ترجمه مقاله

فرودگرفتن

لغت‌نامه دهخدا

فرودگرفتن . [ ف ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پایین آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : حسنک قریب هفت سال بر دار بماند تا به دستور وی فرودگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی ). || دستگیر کردن . بند نهادن . مقید کردن : فردا چون غازی به درگاه آمد او را فرود خواهند گرفت . (تاریخ بیهقی ). پیش از آنکه او را فرودگرفتندی خلیتاشان مسرع رفته بودندی با نامها. (تاریخ بیهقی ). رجوع به فروگرفتن شود.
ترجمه مقاله