ترجمه مقاله

فرورفتن

لغت‌نامه دهخدا

فرورفتن . [ ف ُ رو رَ ت َ ] (مص مرکب ) پایین رفتن . به زیر رفتن . (ناظم الاطباء). مقابل بررفتن :
فرورفت و بررفت روز نبرد
به ماهی نم خون و بر ماه گرد.

فردوسی .


فرورفتن آبها از جهان
در آن ژرف دریا نبودی نهان .

نظامی .


به کام دل نفسی با تو التماس من است
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام .

سعدی .


چو پیلش فرورفت گردن به تن
نگشتی سرش تا نگشتی بدن .

سعدی .


- در فکرت فرورفتن یا بفکرت فرورفتن ؛ در فکر رفتن . بسیار فکر کردن :
نیوشنده شد زین سخن تنگدل
بفکرت فرورفت چون خر به گل .

سعدی .


شیخ در فکرت زمانی فرورفت . (گلستان ).
- در فکر فرورفتن ؛ فکر کردن . بسیار در فکر شدن .
|| رفتن : بار نداد و برنشست و برجانب سیب زار باغ فیروزی فرورفت . (تاریخ بیهقی ). || غروب کردن هر جرم سماوی . فروشدن : در وقت زرد شدن آفتاب و فرورفتن گفتم . (قصص الانبیاء).
به ما در فرورفتن آفتاب
اشارت به چشمه ست و دریای آب .

نظامی .


|| درگذشتن و مردن :
اگر به دست کسی ناگهان فرورفتی
بسوی دیگر از او بهره یافتی دیدار.

فرخی .


تقدیر بری او را زمان نداد و به جوانی فرورفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به فروشدن شود.
ترجمه مقاله