فروکنده
لغتنامه دهخدا
فروکنده . [ ف ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنده و ریخته . کشیده و کنده .
- فروکنده موی ؛ کسی که موی سرش کنده شده باشد :
به بالا چو سرو و چو خورشید روی
خراشیده روی و فروکنده موی .
- فروکنده موی ؛ کسی که موی سرش کنده شده باشد :
به بالا چو سرو و چو خورشید روی
خراشیده روی و فروکنده موی .
فردوسی .