فروگشادن
لغتنامه دهخدا
فروگشادن . [ ف ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) بازکردن موی و آنچه بدان ماند. فروهشتن :
کمند زلف ز مه عارضان به لهو و طرب
فروگشای و همی گیر ماه را به کمند.
گردون فروگشاد کمند از میان تیغ
ایام برگرفت ره از گردن کمان .
رجوع به فروهشتن شود.
کمند زلف ز مه عارضان به لهو و طرب
فروگشای و همی گیر ماه را به کمند.
سوزنی .
گردون فروگشاد کمند از میان تیغ
ایام برگرفت ره از گردن کمان .
؟ (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
رجوع به فروهشتن شود.