ترجمه مقاله

فریاد کردن

لغت‌نامه دهخدا

فریاد کردن . [ ف َرْ ک َ دَ ](مص مرکب ) فریاد کشیدن . فریاد برآوردن :
ز تیغ تیز تو فریاد کرد دشمن تو
ولیک آنجا سودی نداشت آن فریاد.

مسعودسعد.


جهان را سوخت از فریاد کردن
بزاری دوستان را یاد کردن .

نظامی .


گهی دل را بنفرین یاد کردی
ز دل چون بیدلان فریاد کردی .

نظامی .


بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس
در پای بندی همچو من فریاد میکن در قفس .

سعدی .


زن بیخرد بر در و بام کوی
همی کردفریاد و می گفت شوی .

سعدی .


گر تضرع کنی وگر فریاد
دزد زر بازپس نخواهد داد.

سعدی .


ترجمه مقاله