فریغون
لغتنامه دهخدا
فریغون . [ ف َ ] (اِخ ) ابوالحارث فریغون امیرگوزگانان در زمان سبکتگین و سلطان محمود غزنوی ، وی پدر زن سلطان محمود بوده است . (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 112 و 200) :
آن کس که دی همیت فریغون خواند
اکنون بسوی وی نه فریغونی .
آن کس که دی همیت فریغون خواند
اکنون بسوی وی نه فریغونی .
ناصرخسرو.